داستان ترسناک (رد پای برفی) ๓iค ๓iค · 1403/6/25 07:58 · خواندن 1 دقیقه در یکی از شهرستانهای غرب کشور، در سال 1310، زنی به نام محبوبه زندگی میکرد. او به عنوان یک زن عادی و بیخبر از آینده، روزها را در روستای خود سپری میکرد. اما یک شب برفی، اتفاقی عجیب رخ داد. محبوبه که به همراه خانوادهاش در حال گشتوگذار در برف بود، ناگهان متوجه ردپایی عجیب شد. این ردپا به سمت جنگل میرفت و او را به خود جلب کرد. باکنجکاوی و ترس به دنبال ردپا رفت و هر لحظه احساس میکرد که کسی در حال تماشای اوست. وقتی به عمق جنگل رسید، صدای عجیبی به گوشش رسید، صدایی شبیه به زوزهای وحشتناک. محبوبه تصمیم گرفت به خانه برگردد، اما در حین بازگشت، متوجه شد که ردپاها به سمت او میآیند. او به سرعت دوید و با ترس و دلهره به خانه رسید. پس از آن شب، محبوبه دیگر هیچگاه نتوانست به جنگل برود و همیشه احساس میکرد که آن موجود مرموز در کمین اوست. این داستان به عنوان یکی ازقصههای ترسناک محلی در آن منطقه مشهور شد و هر کس که آن را شنید، به وحشت افتاد. این داستان نشاندهنده ترس از ناشناختهها و موجودات غیرقابل توضیح است که میتواند در دل شب و در تنهایی، انسان را به وحشت بیندازد. نمایش نظرات بیشتر ارسال نظر آزاد است اما میتوانید برای استفاده از امکانات و کسب تجربه وارد شوید. پاسخ به لطفا دوباره تلاش کنید. نظر ثبت شد. 4 اشتراکگذاری 7