خانه متروکه

๓iค ๓iค ๓iค · 1403/6/25 09:27 · خواندن 1 دقیقه

در یک شب تاریک و طوفانی، گروهی از دوستان تصمیم می‌گیرند به یک خانه متروکه که سال‌هاست کسی به آن نزدیک نشده است، بروند. این خانه در حاشیه یک جنگل واقع شده و شهرت بدی دارد. مردم محلی می‌گویند که در این خانه، روح یک زن جوان که به طرز مشکوکی جان خود را از دست داده، پرسه می‌زند.  وقتی دوستان به خانه می‌رسند، در و پنجره‌ها بسته و تاریکی همه‌جا را فرا گرفته است. آن‌ها با چراغ قوه‌های خود به داخل می‌روند و بلافاصله متوجه می‌شوند که دما به شدت کاهش یافته و احساس می‌کنند که کسی آن‌ها را زیر نظر دارد.  در یکی از اتاق‌ها، یکی از دوستان ناگهان صدای زنی را می‌شنود که نامش را صدا می‌زند. او به بقیه می‌گوید، اما هیچ‌کس صدای او را نمی‌شنود و به او می‌خندند. کمی بعد، آن فرد احساس می‌کند که دستانش سرد شده و ناگهان چراغ قوه‌اش خاموش می‌شود.  دوستان به هم می‌پیوندند و تصمیم می‌گیرند از خانه خارج شوند، اما در همان لحظه درب خروجی به طرز عجیبی قفل می‌شود. آن‌ها متوجه می‌شوند که در خانه، هر اتاق به اتاق دیگر متصل است و نمی‌توانند به راحتی فرار کنند.  در نهایت، آن‌ها با صدای خنده‌ای ترسناک مواجه می‌شوند و سایه‌ای را در گوشه‌ای از اتاق می‌بینند که به سمت آن‌ها می‌آید. در این لحظه، همه به سمت یک پنجره می‌دوند و با تمام قدرت به سمت آن فشار می‌آورند. در نهایت، پنجره باز می‌شود و آن‌ها به بیرون می‌پرند.  پس از آن شب، هیچ‌کدام از آن‌ها نتوانستند به آن خانه برگردند و هر بار که در مورد آن صحبت می‌کنند، احساس می‌کنند که آن زن جوان هنوز هم در آن خانه منتظر است.  این داستان نشان‌دهنده‌ی ترس از ناشناخته‌ها و اثرات روانی وحشت در موقعیت‌های بحرانی است.