رمان بازی احضار🕯🖤❌

ادامه...
#پارت۲
از بچه ها خدافظی کردم و پیچیدم تو کوچه ی خودمون
کلیدو از جیب مانتوم بیرون کشیدمو انداختم تو قفل در و وارد حیاط کوچولو ولی با صفای خونمون شدم
همین که پامو گذاشتم داخل عربده زدم:
_سلاممممم بر اهل منزل بدوین بیاین استقبالم که تاج سرتون اومد
صدایی نیومد
آروم کفشامو جلوی در هال از پام در آوردمو هرکدومو پرت کردم یه طرف حیاط
رفتم توی هال که دیدم کسی نیس
همه جای خونه رو گشتم آشپز خونه ، اتاقا،انباری،حیاط پشتی،حموم حتی مستراب رو هم گشتم ولی هیچکس خونه نبود
_ای بابا اینا بدون من کجا رفتن لنگ ظهر
که تازه چشمم به کاغذ کوچیک روی میز افتاد :
سلام نفسم ما رفتیم خونه ی مامان جون عصر بر میگردیم غذاتو گذاشتم توی یخچال گرم کن بخور ضعف نکنی
فدات بشم مامان♡
عه پس بدون من میرین خونه ی مامان جون عیب نداره دارم براتون
اینم پارت ۲