داستانک ترسناک🕯🖤

𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 𝒩𝒶𝒻𝒶𝓈 · 1403/11/16 13:39 · خواندن 1 دقیقه

برو ادامهههه ک جالبه


3 سال پيش كه دانشجو بودم شبها هم برای اينكه دستم تو جيب خودم باشه تو يه شركت صنعتی تو شهرك صنعتيه پرند تو شيفت شب كار ميكردم.


شهرك صنعتيه پرند يه محوطه ي بيابونی بزرگه كه توش پر از سوله های صنعتيه،يه شب ساعت حدودا 2 شب بود رفتم سرويس بهداشتی كه پشت سوله بود وارد دستشويی كه شدم يه پيرمرد كوتاه قدی رو ديدم كه داره شير آبو باز و بسته ميكنه،منم بيخيال بهش سلام كردم و رفتم تو يكی از سرويس بهداشتيا،يهو با خودم فكر كردم ما كه اينجا چنين شخصی رو نداريم.


بيرون كه اومدم ديدم پيرمرده هنوز اونجاست يه دفعه برگشت به من نگاه كرد ديدم حدودا نيم متر ريش داره،چشماش سفيده سفيده،از ترس نفهميدم چطوری فرار كردم رفتم تو سالن با داد و فرياد همكارامو صدا كردم گقتم يه جن اومده تو سوله،ما حدودا 10 نفر بوديم كل كارخونه رو زير و رو كريدم هيچ اثری ازش پيدا نشد كه نشد،بعد از اونم ديگه هيچ وقت نديدمش ولي خيلی ترسناك بود هنوز كه هنوزه قيافه ش جلوی چشممه